دخترک ترمز بریده



برای تو مینویسم ، برای تویی که مرا از یاد بردی


برای تویی ک خاطرات شیرینت عمیق ترین زخم هارا ب قلبم میزند

برای تو مینویسم تویی که تماما خاطرات شیرین بودی و من اکنون کوهی از غم و دردم

من در این تاریکی با تن و روحی خسته و قلبی سرشار از زخم زمانه برایت مینویسم

مینویسم از لحظه ای که کاش نرفته بودی ، رفتن تو یک طرف و شروع جنون من طرفی دیگر 


مینویسم از تو برای تو 

مینویسم از نرمی دستانت ،از مهربانی قلبت ،از هوش و تیزبینی چشمانت 

مینویسم از قلبی که برایت شکستمش 

مینویسم از اعتمادی که برایت از بین بردمش

مینویسم و میخواهم بدانی که حق همیشه پیروز است 

میخواهم بدانی تو پیروزی ، تو ن تنها به من بلکه بر همگان ثابت شدی 

تو چیزی فراتر از انتظارم بودی ،چیزی فراتر از انتظار هرکسی 

و نداشتنت سخت ترین امتحان زندگیم بود

امتحانی که مرا از پای در آورد ،امتحانی که ناجوانمردانه در زمانی نامناسب از من گرفته شد ،همان زمانی که در اوج سردرگمی و بی سوادی بودم ، از من امتحان معنای زندگی گرفته شد

و من ؟ همان بازنده ی همیشگی بودم ،همان بازنده ی نام آشنای زندگی


اینقد فهمیده تر از بچه هاتون باشید ، اینقد دخالت کنید توی تمام تصمیمات زندگیشون 

اینقد بخاطر  ترس از شکست خوردن بچه هاتون بشکل یه عقل کل وارد تمام مراحل زندگیشون بشید 

تا گند بزنید به زندگیش

گند بزنید به شخصیتش

کند بزنید به احساساتش

گند بزنید به کل وجودش ، به کل زندگیش


باشه؟


شماها بهترین پدر و مادر دنیایید ، هیچ پدر و مادری دلسوز تر از شماها نیست ، خب؟ 




امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است 


گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری

دانی که رسیدن هنر گام زمان است


تو رهرو دیرینه ی سرمنزل عشقی

بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است


آبی که برآسود زمینش بخورد زود

دریا شود آن رود که پیوسته روان است


باشد که یکی هم به نشانی بنشیند

بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است


از روی تو دل کندنم آموخت زمانه

این دیده از آن روست که خونابه فشان است


دردا و دریغا که در این بازی خونین

بازیچه ی ایام دل آدمیان است


دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت

این دشت که پامال سواران خزان است


روزی که بجنبد نفس باد بهاری

بینی که گل و سبزه کران تا به کران است


ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی

دردی است درین سینه که همزاد جهان است


از داد و داد آن همه گفتند و نکردند

یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است


خون می چکد از دیده در این کنج صبوری

این صبر که من می کنم افشردن جان است


از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود

گنجی است که اندر قدم راهروان است


امروز کلی کار دارم

اول باید خونمو تمیز کنم ، جارو بزنم

ظرفامو بشورم 

همه جارو مرتب کنم و وسایلمو تقریبا اماده کنم و برای رفتن اماده شم کم کم الیته هنوز تا اخر هفته اینجام و ساید بعد از دهم برم خونه اما باز باید وسایلمو اماده کنم 

عصرم دوس دارم برم بیرون ،خودمو مهمون کنم به یه قهوه و فردا باید برم کتاب بخرم کلی کتاب که تابستون بخونم


دیگه اینکه حال آدم که خودش خوب نمیشه ، خودش باید خوبش کنه 

خودم همه کاره ام 


هرگز مایوس نباش .

من امیدم را در یاس یافتم،

مهتابم را در شب،

عشقم را در سال سخت یافتم،

و هنگامی که داشتم 

خاکستر میشدم 

گُر گرفتم.

شاملو



توی دوران دبیرستانم هر قدر از دوست دورو و مسخره ام "ح"  ضربه خوردم


حالا توی دانشگاهم دیدم دوستی که انتخاب کردم "ی" همونقدر احمق و عوضیه ، همونقدر منفعت طلبببب و حریص ، حسود و واقعا غیردوست 

غیردوست

هرچی هست  ، دوست نیست واقعا ناراحتم که چرا این دو ترم توی اکیپ مسخره ای بودم که تمام گفته هاشون یا غیبت پشت همدیگه بود یا پشت پسرای مردم و واقعا متاسف شدم برا خودم ک اینجور ادمای چیپی دور و ورمن و من؟ من دو ترم دانشگاهمو با اینا گذروندم 


من اییینقد با همشون صادق و خوب ، بعد اونا اینجور؟

الله اکبر ازین مردم   ازین  آدما ، ازین دخترا ، ازین مردم ازین مردم پوووف




دارم این تابستونو واقعا زندگی میکنم 
نه اینکه مشکلات و فکر و غصه نباشنا ،نه ، فقط به قول و قرارام با خودم پایبندم 
یکشنبه میرم کلاس موسیقی ثبت نام میکنم و هنر مورد علاقمو شروع میکنم
هر روز کتاب میخونم ، زبان میخونم ،ورزش میکنم 
دنبال پیدا کردن کلاس هندبالم که برم، چون از وقتی توی دانشگاه دنبالش کردم بشدت بهش علاقمند شدم :)))))) 
مرداد باز باید برگردم تهران و برم پیش دکتر ببینم چی پیش میاد :))) و خب اگه این تابستون کارم راه بیوفته یه مدت باید از ورزش دوری کنم اما خب بعدش باز پر قدرت همه چیو پیش میبرم

شماها برا تابستونتون چیکارا میکنید؟




اشتباه بزرگم اومدن به این دانشگاه بود

اشتباه کردم

باید با اقتدار و با عزت میومدم سمت علاقه ام ، نه اینجور

کم کاری کردم 

سنم هر روز داره بیشتر میشه ، توان اینکه بخوام بشینم دوباره برا کنکور بخونم رو ندارم ، اما بشدت دوست دارم بشینم بخونم و شر همه چیز رو بکنم 

اما میترسم ، از شرابط کنکور میترسم

 

کاش کسایی کنکور ریاضی دادن میومدن حتی اگه شده بطور ناشناس بهم میگفتن ، سطح سوالا و کنکور و نتایج چجور بوده :)

 

 


دلم میخواد تهران خونمو عوض کنم

از صمیم قلبم دلم میخواد عوضش کنم ،اما اجاره ها داره بالا میره و دلم نمیهواد به خونواده فشار بیارم ، و حتی اگه بهشون فشارم نیاد دلم نمیخواد دیگه بیشتر از اینا خودمو خرد کنم و منت بکشم 

تنها چیزی که میخوام اینه که این سه سال باقی مونده زودتر بگذره و امتحان ارشد بدم 


اسمش پیمانه یسال از من بزرگتره ، دانشجو دکتراس ،میگه حقوقش ۶ میلیونه و گفت احتمالا بره از ایران

و من؟

من هیچی نداشتم بگم ، هیچی نبودم ، از چی بگم بهش؟از اینکه تازه میرم سال دوم دانشگاه با تفاوت سنی یسال؟؟ از بریز بپاش پولای بابام؟ از ولخرجیام؟ از تنبلیام؟ از ادعام؟

 

دمت گرم پیمان ،دمت گرم ،عجیب به دلم نشستی ،خدا پشت و پناهت باشه پسر 


از دیشب که رفتم عقد دوستم حالم گرفته شده

 

اولش ک نمیخواستم برم همش دو دل بودم ، بعد گفتم بذار برم حالا بیچاره دعوت کرده و اصرار که بیا

منم گقتم حالا که اصرار کرده ب عنوان دوستش یکم به خودم برسم

 

هیچی دیگه رژلبو زدمو رفتم ارایشگاه گفتم برام یه سایه و خط چشم خیلیی ساده بزن یهو بلند شدم دیدم پشت چشممو خلیجی اومده ارایش کرده اونم رنگ سیاه و ازین مدلا هیچی دیگه گفتم طوری نیس جشنه همینجور میرم

 

پاشدم رفتم دیدم همه حزب اللهی حتی یه کرمم به زور زدن

وای اینقدر شوکه شدم که چرا من اصن اومدم منی که فاز مخالف ایناموای وای نگم براتون همش حس میکردم اونجا غیرطبیعیم

والا کار خاصی نکردم من ، تقصیر من نبود

 

من به جرم اینکه بلد نیستم خط چشم بکشم رفتم ارایشگاهوگرنه نمیرفتم که ، خودم یه ارایش چشم بشدت ساده میکشیدم

اصن بخاطر ارایش چشمم بنظر میومد خیلی غلیظ ارایش کردم

من تنها برا عروسی خواهرم اینجوربودم الان یکم احساس عدم راحتی دارم

 

هی میگم بدرک اصن دلم خواسته و نمیدونستم اینا اینجورین 

بعد ب خودم میگم اصن منی که اهل اینکارا نبودم چرا اینجور کردم که بخوام پشیمون شم

 

 

خلاصه که اینم جشن عقد دوست ما

گفتسم بریم روحیمون باز شه 

رفتم بدتر شدم اومدم☹

 

 

+اینقد دیر کامنتارو  دیدم که بنظرم اصن جواب ندم چون کسایی کامنت گذاشتنم شاید یادشون نباشه چی گفتن و اصن برای چی کامنت گذاشتن و این حرفا


.

گاهی ادم وقتی یه اشنباهیو انجام میده 

پیامد های اون اشتباه فقط همون لحظه دامنشو نمیگیرن 

گاهی هی هر روز که چشمشو باز میکنه باید با صحنه های جدید روبرو شه، با اتفاقای جدید که همگی ناشی از اون اشتباهن

 

اشتباهم این بود خودمو یادم رفته بود

الان چندساله دیگه اون ادمی که همیشه بودم نیستم

و  هر دفعه اشتباهاتی بزرگتر از قبل انجام میدم

 

حس و حالم خوب نیست 

کاش تموم شن این روزا 

 

گرچه این مشکل هم میگذره و تموم میشه مث بقیه ی مشکلاتم 

گرچه چندسال دیگه ،دیگه استرسشو ندارم

 

اما تجربه ی تلخی بود برام 

 

ترجیح میدم توی لاک خودم برم ، کار عمیق انجام بدم و بیرون نیام 

 

کاش هیچوقت خودمو اونقدری فراموش نکرده بودم که به هرچیزی اجازه ی ورود ب زندگیمو بدم 

 

چقدر بده ادم از خودش دلگیر باشه 


تنها کسی که هر وقت حس کردم تنهای تنهام و برام مونده ،خداس

تنها دلگرمیم خداس

 همه چیو میسپارم به خود خدا، شاید معنی امید و توکل همین باشه

 


نه تو می مانی

نه اندوه

و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود ، قسم

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

غصه هم ، خواهد رفت

آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند

به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز

تو به آیینه

نه

آیینه به تو ، خیره شده است

تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید

و اگر بغض کنی

آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد

گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف

بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش

ظرف این لحظه ، ولیکن خالی است

ساحت سینه ، پذیرای چه کس خواهد بود

غم که از راه رسید ، در این سینه بر او باز مکن

تا خدا ، یک رگ گردن باقی است

تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده

 


مرگ کلا همیشه از اونایی انتظارشو میکشن دوری میکنه و میره سمت اونایی که ازش میترسن و عاشق  زندگیشونن

 

من کلا دختر حساسیم ، نمیدونم چرا خودمو جدی نگرفتم و حالا هی باید حسرت کارایی نکردم و حرفایی نزدمو بخورم

 

کلا مشکلم اینه بجا دل خودمو در نظر بگیرم، همیشه میترسم طرف مقابلمو ناراحت کنم 

 

این حساس بودنم ،منو به کشتن میده ،میدونم.

من تحمل ندارم، میمیرم


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها