از دیشب که رفتم عقد دوستم حالم گرفته شده

 

اولش ک نمیخواستم برم همش دو دل بودم ، بعد گفتم بذار برم حالا بیچاره دعوت کرده و اصرار که بیا

منم گقتم حالا که اصرار کرده ب عنوان دوستش یکم به خودم برسم

 

هیچی دیگه رژلبو زدمو رفتم ارایشگاه گفتم برام یه سایه و خط چشم خیلیی ساده بزن یهو بلند شدم دیدم پشت چشممو خلیجی اومده ارایش کرده اونم رنگ سیاه و ازین مدلا هیچی دیگه گفتم طوری نیس جشنه همینجور میرم

 

پاشدم رفتم دیدم همه حزب اللهی حتی یه کرمم به زور زدن

وای اینقدر شوکه شدم که چرا من اصن اومدم منی که فاز مخالف ایناموای وای نگم براتون همش حس میکردم اونجا غیرطبیعیم

والا کار خاصی نکردم من ، تقصیر من نبود

 

من به جرم اینکه بلد نیستم خط چشم بکشم رفتم ارایشگاهوگرنه نمیرفتم که ، خودم یه ارایش چشم بشدت ساده میکشیدم

اصن بخاطر ارایش چشمم بنظر میومد خیلی غلیظ ارایش کردم

من تنها برا عروسی خواهرم اینجوربودم الان یکم احساس عدم راحتی دارم

 

هی میگم بدرک اصن دلم خواسته و نمیدونستم اینا اینجورین 

بعد ب خودم میگم اصن منی که اهل اینکارا نبودم چرا اینجور کردم که بخوام پشیمون شم

 

 

خلاصه که اینم جشن عقد دوست ما

گفتسم بریم روحیمون باز شه 

رفتم بدتر شدم اومدم☹

 

 

+اینقد دیر کامنتارو  دیدم که بنظرم اصن جواب ندم چون کسایی کامنت گذاشتنم شاید یادشون نباشه چی گفتن و اصن برای چی کامنت گذاشتن و این حرفا


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها